خوبروی. خوش سیما. خوش صورت: چو کشته شد آن خوب چهره سوار ز گردان بگردش هزاران هزار. دقیقی. چو آمد بنزدیک کاوس شاه دل آرای وآن خوبچهره سپاه. فردوسی. چو آن خوبچهره ز خیمه براه بدید آن رخ پهلوان سپاه. فردوسی. بسی خوبچهره بتان طراز گرانمایه اسبان و هر گونه ساز. فردوسی. گر دوستدار مایی ای ترک خوبچهره زین بیش کرد باید با مات خواستاری. منوچهری. گاهی ز درد عشق پس خوبچهرگان گاهی ز حرص مال پس پادشا شدم. ناصرخسرو
خوبروی. خوش سیما. خوش صورت: چو کشته شد آن خوب چهره سوار ز گردان بگردش هزاران هزار. دقیقی. چو آمد بنزدیک کاوس شاه دل آرای وآن خوبچهره سپاه. فردوسی. چو آن خوبچهره ز خیمه براه بدید آن رخ پهلوان سپاه. فردوسی. بسی خوبچهره بتان طراز گرانمایه اسبان و هر گونه ساز. فردوسی. گر دوستدار مایی ای ترک خوبچهره زین بیش کرد باید با مات خواستاری. منوچهری. گاهی ز درد عشق پس خوبچهرگان گاهی ز حرص مال پس پادشا شدم. ناصرخسرو